رفت


من نمی‌فهمم چرا هیچ کس نمینویسد از مردهــا
از چشم‌ها و شــانه‌ها و دستهایشــان
از آغوششان
از عطر تنشـان،
از صدایشــان...
پررو می‌شوند؟
خب بشوند.
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمـان نرفته‌ایم؟
مگر ما به اتکــاء همین دست‌ها
همین نگاه‌ها
همین آغوشهـا، در بزنگاههای زندگی
سرِپا نمانده‌ایم؟...
من بلد نیستم در سـایه، دوست داشته باشم
من می‌خواهم خواستنم گوش فلک را کر کند.
من می‌خواهم
مَردَم
حتی اگر مردِ من هم نبود
دلش غنج بزند ازاینکه
بداندجایی زنـــی دوستش دارد!

...


سلام بر گوساله عزیزم
ای پسر جان، هیچ می دانی که ما گاو ها چقدر گوساله بودیم؟ یادت می آید که من چقدر حرف های احمقانه به تو گوساله می گفتم؟ آه... من چقدر در احمقی فرو رفته بودم، آخ... ببخشید.
بله ... من چقدر در احمقی فرو رفته بودم و چقدر نا آگاهانه حرف هایی نشخوار می کردم که بوی یونجه گندیده می داد. من چقدر نابخردانه تو را که نسل جوان گاوها بودی و در واقع یک گوساله ساده لوح بودی را تحریک کردم که بیایی و دنبال من برویم ته مزرعه و نزدیک غروب آفتاب حرف هایی از دهان من بشنوی که نه من آنها را می فهمیدم و نه تو عقلت می رسید که آنها را بفهمی و ما فقط تحت تاثیر باد! گول خورده بودیم. حالا من، گاو پیر چروکیده پلاسیده احمق، تو را فریب دادم و دم پرچین ها و غروب و کلا هرچی بهت گفتم احمقانه بود. لذا تو ای گوساله ... دیگر حرف های من را باور نکن و مثل یک گاو اصیل برو و هرچه خرها می گویند گوش بده...!

...

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت                       وز بستر عافیت برون خواهم خفت

 

به یاد دوست عزیزم نیما

یک بار، پانزده سال پیش شاید، رفته بودم جشن تولد دوستی. دوست‌هام می‌رقصیدند. من کنار ایستاده بودم. دست می‌زدم. پشت به ظرف سفید بزرگی روی پایه‌ی بلند. نفهمیدم یا پشت‌م چشم نداشت یا حق داشتم و بچه بودم، رفتم عقب، خوردم به‌ش. سگک سارافونم صدا داد. در همین حد. برگشتم دیدم ظرف ترک خورده. ترسیدم. رفتم گوشه‌ی هال نشستم. دیگر نرقصیدم. کم حرف شدم. کوچک شدم تا کسی من را نبیند. دفعه‌ی بعد که رفتم آن‌جا ظرف سفال
بزرگ مرده بود. زندگی بدون‌ظرف آن‌ها زیاد هم بد نشد، اما کسی هم مچ من را نگرفت. آن‌ها لابد دلیلی برای‌ش پیدا کرده‌اند. اما حقیقت این است که ما خیلی وقت‌ها نمی‌فهمیم. ما حتی نمی‌دانیم کی ظرف بزرگ سفیدمان را شکسته. ما در دورترین خیال‌مان نمی‌گنجد که کار آن بچه‌ی ساکت و آرام گوشه‌ی هال باشد.

پیش بینی من این است که ما یک روز، از فرط گشتن دنبال بزرگ‌ها، دنبال غول‌آسا‌ها می‌میریم. و کسی حتی این را نمی‌فهمد.

info about marmalad...

مارمالاد و تاریخچه آن:

تعریف:
مارمالاد نوعی فرآوردهٔ کنسروی است که از میوه و شکر تهیه شده و معمولاً عاملی برای ژله ای شدن به آن اضافه می‌کنند. در فرهنگ انگلیسی و آمریکایی، مارمالاد اغلب به نوعی کنسرو اطلاق می‌شود که از پرتقال یا سایر انواع مرکبات تهیه شده باشد.
برای تهیهٔ مارمالاد، معمولاً میوهٔ قاچ زده را به همراه پوست آن به مدت طولانی می‌پزند تا پوست میوه و گوشت آن کاملاً نرم شود. از این مارمال
ادها معمولاً به همراه نان تست برای صبحانه استفاده می‌کنند. مارمالادها بویژه مارمالاد پرتقالی انواع بسیار متنوعی دارند.


تاریخچه
این واژه اولین بار در سال ۱۴۸۰م به واژه نامهٔ کشور انگلستان وارد شد. اصل این واژه اسپانیایی است و به معنی کنسرو قابل نگهداری است که از میوه تهیه می‌شود.

رومیها از مردم یونان یاد گرفته بودند که اگر میوهٔ به را همراه با عسل به آرامی بپزند، مربایی سفت و خوبی حاصل می‌شود (البته آنها هنوز به وجود پکتین درون میوه که خود، سبب سفت شدن می‌شود پی نبرده بودند). مخلوط کردن میوه با عسل به این دلیل صورت می‌گرفت که بسیاری از انواع میوهٔ به، آن قدر سفت بودند که نمی‌شد بدون عسل آنها را مصرف نمود. در کتاب آشپزی مردمان رومی، دستورالعملی برای نگهداری از میوه وجود دارد که در آن، کل میوهٔ به (به همراه پوست و هسته) را همراه با ساقه و برگها داخل ظرفی که درون آن عسل رقیق شده قرار داشت می‌ریختند. به این مخلوط، ادویه هم اضافه نموده و آن را می‌جوشاندند. مارمالاد در قدیم به این صورت تهیه می‌شد.

تحول در تهیهٔ مارمالاد و استفاده از انواع میوه از جمله مرکبات برای درست کردن آن، از سدهٔ ۱۷ و آن هم از کشور انگلستان رایج شد. در کشورهای اروپایی، مارمالاد به کنسرو ژله‌ای مانند انواع میوه جات اطلاق می‌گردد.

کشور اسکاتلند، تاریخچه طولانی در پخت مارمالاد دارد. جیمز کیلر، مقدار زیادی پرتقال از کشور انگلستان به قیمت ارزان خریداری نمود؛ اما زمانی که به شهر خود رسید هیچ کدام از مشتریانش حاضر نشدند که این پرتقالهای تلخ را خریداری نمایند. به همین دلیل، او این پرتقالها را به خانه نزد همسرش برد تا او از آنها کمپوت تهیه نماید. این نوع مارمالاد تهیه شده از پرتقال، بسیار مشهور شد و اعضای این خانواده به طور جدی تجارت تولید مارمالاد را پی گرفتند. در سال ۱۷۹۷م، آنها کارخانه مارمالاد را تأسیس نمودند. مارمالادهای آنها شامل تکه‌های بزرگی از پوست پرتقال هم می‌شد. این روش، هنوز هم در تهیهٔ مارمالادهای پرتقالی به کار می‌رود.

short text...

 
عزیزم....
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ... چیزی شبیه غرور!
عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ...
بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ... نمیگذارم ... نمیخواهم ...!
من همین که هستی دوستت دارم ... حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم ...!

...

هیچ چیز، دیگر مثلِ سابق نیست
هیچ‌کس دیگر، به اصلش بر نمی‌گردد،
درست مثلِ تو
که دیگر به من بر نگشتی!

لیدی  مارمالاد ۳ساله شد...

 

...

ساز ذوالفنون هم خاموش شد...

سرد خیلی سرد...

امروز  واسم فقط یه روز خاص نبود...امروزو فراموشش نکن.

ادامه نوشته

تو بی کنتینیو...

بعد از ماه ها بازگشت و نوشتن

داشتن ۲۲ کامنت احوال پرسی بهم امید میده..امید ادامه..

ای ام هی یر

من هستم هنوز....

chike chike

گاهی یه اهنگ پرتت میکنه به ۱۰ سال قبل ..درست وقتی نیاز داری و من اسمشو می ذارم معجزه

مرسی...

روزهای ۲۷ سالگی خوبی دارم

هرچند فقط ۲ روز ازش گذشته باشه!

تو دستاتو تکون میدی همینجا آخر راهه...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری
و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...

که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

گاهی................................................................

 

پ ن:این اصلا خوب نیست..

just kidding!

  • آهای تو که این همه دوری از من.....
    این روزا در حالِ عبوری از من.....
    آهای تو که فکر می کنی سوزوندی .....
    دارو ندارم و با دوری از من....
    طاقت نداری ببینی می دونم.....
    این همه طاقت و صبوری از من.....
    ستاره ها میگن پشیمون شدی.....
    میخوای بگی که غرق نوری از من.....
    فکر نکنم بشه با صدتا دریا.....
    این همه نفرت و بشوری از من.....
    نمی دونم میخوای با قلب سنگی.....
    دل ببری بازم چه جوری از من .....
  • مگر می شود آدم فقط یک بار عاشق بشود؟ عشق ابدی فقط حرف... است. پیش می آید که آدم خیلی خاطر کسی را بخواهد. اما همیشه وقتی آدم فکر می کند که دلش سخت پیش یکی گرفتار است، یک دفعه، یک جایی، می بیند که دلش، ته دلش، برا...ی یکی دیگر هم می لرزد. اگر باوفا باشد، دلش را خفه می کند و تا آخر عمر حسرت آن دل لرزه برایش می ماند. اگر بی وفا باشد، می لغزد و همه عمرش عذاب گناه بر دلش می ماند. هیچ کس حکمتش را نمی داند ... حالا با خود آدم است که حسرت را بخواهد یا عذاب گناه را. یکی را باید انتخاب کند. فرار ندارد

    يه وقتايي جوري ميشي تو زندگيت كه همه ي عمرت ميگفتي عمرن اگه اين جوري بشم! و قسمت بد ماجرا اينجاس كه خودتو ميزني به نفهمي اما ديگرون يادآوري ميكنن بهت....

    هوم...

    هزار بار دیگر هم که از شانه ای به شانه ی دیگر بغلتی این شب صبح نمی شود وقتی دلت گرفته باشد...

    بازگشت

    بزارین از اولش بگم  زندگی من همیشه پر بوده از دردای جور واجور که گاهی خرخره ام رو میگرفتن و نمیزاشتن نفس بکشم ولی گاهی که بازوهاش خسته میشد فقط به یه قلقلک اکتفا میکرد و میگفت هی من هستما!خوش نگذره بهت لیدی

    وقتی اومدم اینجا و رسما شدم لیدی مارمالاد پر بودم از این دردا ...تو مردابی دست و پا میزدم که فک میکردم راه خلاصی ازش فرار کردن به دنیای مجازییه...دنیایی که هیچکی نمیدونه  تو کی بودی و کی هستی و حتی کی قراره باشی...

    بعدها دیدم دنیای مجازی منو غافل کرده از همه ی اون چیزی که من به عنوان عسل هستم  کمرنگ شدم و این اواخر حتی بیرنگ اما الان دوباره پرت شدم وسط همون مردابی که دو سال پیش  توش گیر افتاده بودم

    و این بار هم دریغ از یه ناجی...

    ادامه نوشته