مرا می سازد
اما به من نمی سازد...
مرا می سازد
اما به من نمی سازد...
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است...
نيمه شب بود و تو در خاطر من چون هر شب ...
ره خواب ، بر چشم ترم مي بستي ...
در خيال من و انديشه من بودي تو ...
نه همين شب !همه شبها هستي !
همه شب حال من اين است نه اين شب تنها ...
همه بي تابي و شب بيداري ...
گونه تر كردن ها ...
تو كدامين شب از اين حال دلم با خبري ؟
تو چه داني كه چسان مي گذرد ؟
لحظه ها ، ثانيه ها ، بي تو سر كردن ها!
كاش مي دانستي
شوق ديدار تو در سر دارم ...
كاش مي دانستي ...
كه به اندازه اين فاصله ها ...
من از اين فاصله ها ...
دلتنگم ...
اسرافیلت در صورش بدمد ...
من می مانم و تو!
شاید برای سوالهایت بی پاسخ باشم ....
ولی بعد ...
نوبت من است!
من می پرسم و تو پاسخگوباش!
لطفا!
امشب همه چیز رو به راه است
همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟
دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو "
تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !
راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم !
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !
همه چيز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هيچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
"فراموش کردنت" را هيچ وقت یاد نخواهم گرفت ...
عسل
باقلمی از جنس آسمان
اما بغض میکند
خودکارم را می گویم
بعد انگارکه ساعتها باریده باشد دفترم خیس خیس می شود
و من چون کودکی که ساعتهادر زیر باران منتظر مانده باشد مینویسم
او درباران.......
باز هم نیامد......
شکسته ..غم
یادم ،
تو را فراموش میکند
شب
مرا به بازی گرفته
خواب ،بیدار است
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید رویید در میان باران
گاه باید خندید بر غمی بی پایان...
حالم خرابه خدا جونم دارم دیوووونه می شم به دادم برس...
|
عسل |
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد ازرفتنت ، رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه
بر مي داشت
تمام بالهايش غرق در انبوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتنت انگار
كسي حس كرد من بي تو تمام هستيم از دست خواهد رفت
كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد
كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من با آنكه مي دانم تو هرگز نام من را با عبور خود
نخواهي برد،
هنوز آشفته ام
.....برگرد......
و بعد از اينهمه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
من در اوج پاييزي ترين ويرانه ي يك دل
ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا، شايد به رسم عادت پروانگيمان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزو هايت دعا كردم...!!!
...دعا کردم ...
عسل
و حالا لحظه هاي من
گرفتار سکوتي سرد و سنگينند. . .
و چشمانم
که تا ديروز به عشقت مي درخشيدند
نمي داني چه غمگينند. . .
چراغ روشن شب بود
برايم چشم هاي تو
نمي دانم چه خواهد شد!
پراز دلشوره ام ، بي تاب و دلگيرم
کجا ماندي که من بي تو
هزاران بار ، در هر لحظه ميميرم

هنگامی دستم را دراز کردم
که دستی نبود.
هنگامی لب به زمزمه گشودم ،
که مخاطبی نداشتم.
و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،
که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!
من دروغگو شده ام...نیا...دیگر چیزی برای دوست داشتن نیست...
عسل
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم
باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو روز مباداست
آیینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند
آیینه ها که دعوت دیدارند
دیدارهای کوتاه
از پشت هفت دیوار
دیوارهای صاف
دیوارهای شیشه ای شفاف
دیوارهای تو
دیوارهای من
دیوارهای فاصله بسیارند
آه..
دیوارهای تو همه آیینه اند
آیینه های من همه دیوارند
کاری به کار عشق ندارم !
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوستر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می کند ...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار ، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
نا گفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...
گفتم بهش
کاری به کار عشق ندارم...
و خیلی وقت است که فاصله زمین و آسمان را با یک نگاه تو طی می کنم.
انگار دنیا دنیای کوچکی ست....که هرجا می روم تو آنجایی...!
مدتهاست من " تو "شده ام....
و تو....
بی خبر از شعر های خیس من....
بی بهانه می گریزی......
می گریزی....
می گریزی..
و من بی خبر از تمام آنچه که می گذرد
در پی جای پایت روی تن سرد خیابان....
|
با توام ، با تو خدا |
عاشق نمی شیوم....، دلواپسمان نباش..........
دستانی از تهی.....، پاهایی از ورم.......
فکر ما را نکن......، امروز بهتریم.......
حال مارا نپرس....، چیزی مهم که نیست.....
این دلشکستگی....... اقرار بی کسی ست......
درگیر ما نشو، همدم نمی شویم........
ادم مارا ببخش....، حوا نمی شویم.......
شکل خودمام شدیم تلخ و بدون رحم....
در انتهای خویش حال مارا بفهم.....!
شکلی شبیه مت با چشم گریه سوز.....
باور نمی کنیم آیینه را هنوز......
از پشت این سکوت، از این نقاب و نقش.......
زخم مارا ببین! جرم مارا ببخش!...
تقصیر تو نبود، نه ما نه بخت مان.......
تو عشق خط زدی..... ما خواستیم نشد.....
درگیر عادتیم .....سرگرم گم شدن....
در مرز یک سقوط....، دیگر نه تو نه ما......
امروز بهتریم آدم بیا ببین.....!
دلتنگ ما نباش! ما مُرده ایم، همین!
| تبليغات | X |
من همانم که برایش دلتـان مـی سـوزد / من همـانم که به دستان شما می بوسد من همــانم که به امیـد رسیدن به شمـا / هر گلـی را که ببینـد به شفا می بویــد من همانم که خداوند به او معجزه کرد / تـا ابـد ذکر لـبم نـام شمـــــا مـی گوید من همـانم که اگر دست محبت نکشـید / مثل پر پر شـدن گل به زمین می ریزد من همـانم که غم دوریـتان را می دیـد / چشم تن هیچ دلش بر غمتان می گریـد من همانم که اگر توبه ی صد باره کند / توبه اش را شکـند سوی شمــا می آیـد من همانم که اگر ذره ای لطـفش بکنید / تا قیامــت که شده عاشــقتان می مــاند من همـانم که اگر بر غـزلش دیده کنید / شعر بی قافیه اش تا به ابد می خــواند بـگذار ای دل عاشـق که نمـاند این راز / آن شما کیست که دنیا پی آن می جوید .................................................... ........................................ .......................... من تمنا کردم ساحل مغرور و سرمست از عشق دریا همچنان پابرجا ایستاده و دریا در عطش آغوش ساحل هردم به پای او می افتد و با دیدن سکوت و بی اعتنایی او دوباره دور می شود. غرور ساحل بی حد و وسیع و عشق دریا به او خستگی ناپذیر و ستودنیست. دریا همواره در حال بروز دادن عشق است .هر دم به طریقی. گاهی در این عشقبازی صبور و ارام خود را در آغوش محبوب رها میکند و زمانی با شور و التهاب عشق طوفانیش را نثار او می کند. ساحل هم عاشق دریاست. ولی این عشق را در زیر قلب داغ و تفتیده ی خود پنهان کرده و عیان نمیکند. ترس انرا داردکه با بروز عشقش از عطش دریا به او کاسته شود. پس هر سکوتی نشانه ی بی علاقگی نیست. شاید نشان از قلبی صبور باشد وشاید نشان از امید برای دوام عشق. وشــــــــــاید...........؟ هرگاه طلوع خورشید از مغرب به مشرق را دیدی هرگاه پرواز ماهیان را دیدی هرگاه شنای کبوتران را دیدی هرگاه وفای آدمیان رو دیدی آنگاه بدان که فراموشت میکنم خدایا از این دنیا بیزام خدایا کفر نمی گویم پس چرا نیستی پیشم، نگاه خیس تو کو گوش گوش دوتا گوش، دودست بازیه آغوش بیا بگیر قلبمو، یادم تو را فراموش چوب، چوب، یه گردن، جایی نری تو بی من دق میکنم میمیرم، اگه دور بشی از من دست، دست، دو تا پا، یاد تو مونده اینجا یادت میاد که گفتی بی تو نمیرم هیچ جا من، من، یه عاشق، همون مجنون سابق من، من، یه عاشق، همون مجنون سابق یه روز بهم گفت :
میخوام با هات دوست بشم . آخه من اینجا خیلی تنهام.... بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام..... یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام... بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام..... یه روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور٬ جایی که هیچ مزاحمی نباشه. وقتی همه چیز حل شد تو هم بیا اونجا. آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام... بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام..... یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی من اینجاخیلی تنهام... براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام..... یه روز تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام... براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام..... حالا اون دیگه تنها نیست و از این بابت خوشحالم. چیزی که بیشتر از این خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه من تنهای تنهام..... ................................... دیگه دوس ندارم زنده باشم.تنهای تنها شدم.اگه ننویسم دیونه می شم. تو فکرم اومد یه فکرایی که از نوشتنش خجالت می کشم.آخه چرا؟ چرا من اینطوری شدم ؟باختم انگار همه چیزمو.یه روزایی حس می کردم خیلی خوشبختم و خدا در ازای چیزایی که بهم نداده یه دفعه بهم حال اساسی داده اما الان می بینم نه......انگار قسمت من تو زندگیم همینه . اما بازم می نویسم....... سلام. امروز دلم خیلی گرفته .از چندتا جهت.اول اینکه یه وب داشتم که خیییلی هم دوستش داشتم یه نامرد از خدا بی خبر رمز عبورشو عوض کرده و حالا فقط میتونم توش نظر بدم.خیلی اعصابم خورده.آخ ............ اون یکی دلیلشم .............ولش کن دوس ندارم بگم.گریه ام می گیره. از امروز فقط و فقط تو همین وب دلنوشته هامو می نویسم . تا بعد بای بای ..................................................... ما چقدر خاطره داشتیم یادته واسه هم کم نمی زاشتیم یادته تا به دنیای هم عادت کردیم همه رو تنها گذاشتیم یادته تو میگفتی با من از هیچی نترس وقتی دستام قفل دستای تو اگه روزی پیش من کم بیاری نمیگم که باختنم دست تو حالا نیستی و بازم تنگه دلم تنهایی با غصه میجنگه دلم دیونش کردی که چی خونه خراب مگه مثل دلت از سنگه دلم کاش میگفتی دلک نازک تو طاقت این همه غربت نداره کاش میفهمیدی که این دربه دری یه روزی اشک منو در میاره هنوزم شونه به شونه با منی اما تو رویا تو دنیای خودم هنوزم بی تو نفس نمیکشم من با این خاطره ها عاشق شدم
من با تو پر خواهم گرفت تا لحظه ی دلدادگی با من بمان با من بخوان از حس خوب عاشقی ای اولین و آخرین دلدار بی همتای من حرفی بزن زیبا بخند ای تا ابد همپای من من از صدای خنده ات خواهم شد ای جان مست مست درگیر عشق من بمان تا هرچه دنیا هست و هست لبریز کن هر لحظه را از عطر و بوی عاشقی مبهوت هر دقایقم من با تو تا دیوانگی روح مرا تطهیر کن با یک نگاه بی ریا ای عشق پروازم بده تا انتها پیش خدا دیونه این شعرم.این روزا و شبا یه جورایی کلافم کرده خیلی سخته دیوونه ی شنیدن صدایی باشی اما اینکارو نکنی.خیلی سخته بیرون کردن فکرایی که ۷ ماهه تو کلت جا خوش کردن.خیلی سخته نتونی راه بری دلم خیلی گرفته همدم شبا و روزام شده کسی که اصلا هنوز نمیتونم جاش بدم تو دلم.کسی که می گه منو می خواد حتی با این پاها اما من هنوز تو تردید دست و پا می زنم..... آخ خدا جونم تسلیمم.تسلیم همه چیزایی که نشونم دادی و بهم ندادیشون.تسلیم این دنیای نامرد که دلش به حال یه دختر ..........هم نمی سوزه. تسلیمم. عسل تو می پرسی ز احوالم من از دلتنگی ات گویم و یا از بخت و اقبالم؟ چه گویم تا بدانی که به سویت می دوم هر دم نمی دانم چه شد از خود تو را من دورتر کردم! به هر گویش که دانستم به تو از عشق خود گفتم غبار هر چه خودخواهی من از کاشانه ام شستم من از دالش شروع کردم به معنا کردن باران و فهمیدم که میم آن همان ماه رخ یاران من عشقم را چو مروارید میان سینه پروردم که با پاکی و نور آن به خورشید ناز آوردم در آن هنگامه آبی که رسمش را چو دانستم به پای عشق جان دادم به هر جا که توانستم... دلتنگ که می شوم... گاهی می نویسم... گاهی نه... دلتنگ که می شوم ... انگار صدای ثانیه ها را بلندتر می شنوم... تیک تاک... تیک تاک... شاید باید گوش کنم تا مرهم دردشان را بیابم... دلتنگ که می شوم... نگاهت می کنم.. در خیالم تصویری از تو می کشم و نگاهت می کنم... آنقدر تصویرت را نگاه می کنم که دور چشمانم حلقه خیسی می بندد اما... یادم می آید که قولی به تو دادم... زود خشک می شوند باز نگاهت می کنم... آنقدر نگاهت می کنم تا بالاخره خواب مرا از این تصویر خیالی می رباید... دلتنگ که می شوم ... به لحظات خوشی فکر می کنم که با تو داشته ام... به تصویری از تو... اما این بار نه خیالی و تصنعی... به تویی که مرا از لحظه ها می ربایی... دلتنگ که می شوم ... به لحظاتی فکر می کنم که تو را نداشته ام... به لحظاتی که بی قراری دل تنهایم لحظه ها را برایم چندین برابر می کرد... دلتنگ که می شوم... گاهی از قولی که به تو داده ام خسته می شوم و دلم می خواهد به جای نوشتن ... دلتنگ که می شوم... فکر می کنم... به نا گفته هایت... ناگفته هایی که نمی دانی چقدر دلم می خواهد آنها را بداند اما...گویی هنوز لیاقت شنیدن نیافته... دلتنگ که می شوم... گاه به تو می گویم گاهی نه... گاهی که دلم می خواهد از دلتنگی فریاد بزنم به تو می گویم و گاهی که دلم می خواهد دلتنگی ام را ندانی به تو نمی گویم... دلتنگ که می شوم... دلم می خواهد حرفی را به تو بگویم... اما... می ترسم که حجم احساسم را در بلور کوچک یک جمله حبس کنم... می ترسم که باز همه چیز را نباید گفت... دلتنگ که می شوم... بیشتر از پیش می فهمم که احساسم اندازه ندارد اما عطش گفتن دارد... عطشی که با گفتنش سیراب نمی شود و فزونی می یابد... دلتنگ که می شوم... دلتنگ می شوم. اما آن کجا و این کجا؟؟؟؟ تو تنهایی چون همتایت وجود ندارد اما من... تنهاییَم تنهایی نیست. بی کسیست نمیدانم.... شاید... میخواهم تو کَسَم باشی، تو یاورم باشی، مونسم باشی... تو در من باشی و من... دلم میخواهد همواره ذکر لبم یادِ تو باشد و شاه کلید قلبم یاد تو خود میدانم بدم، کَمَم، ناچیزم... برای هرچه بد کردم برای آنچه بد بودم پشیمانم... ولی امیدوارم امیدوار به لطف و عنایتِ تو ، به رحمَتَت پوزشم را بپذیر و دستم رها مکن که بی تو در این دنیای وانفسا هیچم و پوچ... ................................... این کارو کردم .تموم شد همه چیز دوس جون.راحت شدم
حیییییییییییف
که تو با من باشي
تو به من گفتي،
هرگز.... هرگز
پاسخي سخت و درشت
و مرا، غصه اين هرگز کشت.

پریشانم
چه می خواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر این زندگی کردی
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی
که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است!
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.
+++
.................................................................
چشم، چشم، دو ابرو، نگاه من به هرسو
هیچی ندارم که بگم.حالم خرابه.دیروز همه دلخوشی هام پررررررررررررررر.قسمت من تو زندگی همینه خدا جونم کمک ![]()

The sun doesn't always shine
It's alright to fall
apart sometimes
![]()
" دوري ز او ، مي سوزاند همه ذرات قلبش را :
" ثانيه به ثانيه ،
لحظه به لحظه،
روز به روز.
همان شد كه نوشتيم ، اين:
" عاشقانه را ".
گويند كه :
" موسيقي ،
نتها و اصواتي بيش نيست كه ،
بيرون ميآيند از سازي و
مينشيند بر روح و روان و ،
گه گه به شادي و
گه گه به غم.
" پس فقط ، صوتي و نتي بيش نسيت ،
براي خود ".
حال ما ميگوييم كه :
" اين اصوات و نت ها ،
نت ها و اصواتي است كه ،
" بنشسته بر ذره ذره قلب سوخته دلي و
آيد به :
" فغان ".
هوا بوي نم گرفته
دوباره دلم گرفته
صداي گريه بارون،
تو خيابون،
دم گرفته.
ميدوني دوس جون ، يه روز عشقم پاي تلفن بهم گفت:
" دوستي ما، يه دوستي عاديه،
تو مي توني با هر كي كه ميخواي دوست بشي،
منم با هر كي كه بخوام " ،
با نگاهت قلبمو ازم گرفتي
اينم بمونه.
ولي دوس جون ،دلم ميخواد بهش بگم كه:
براي من ، نيست عزيز دلم.
براي من ، تو يك:
" عشقي ".
يه عشقه :
" خالص ".
اونقدر كه دلم براي ديدنت لك ميزنه.
:
با غرورت منو دست كم گرفتي،
اينم بمونه.
باز هم دوست دارم بهش بگم:
" بيرون رفتن با تو ، يه بهونس كه تو رو ببينم.
حتي حاضرم تو همين سرماي زمستون ،
كه تا مغز استخون آدم رو ميسوزونه،
اون طرفه خيابون،
روبروي اطاقت بايستم و ببينمت ".
ميدوني ، يه روز بهم گفت:
" من به هدفم ، رسيدم".
حالا فهميدم هدفش چي بود.
الآن ميگم بهت.
گفتي كه قلبتو پس ميدم، ديوونه
گقتم كه قلب توست، پيشت بمونه،
وقتي از مشكلاتش پاي تلفن صحبت ميكنه،
اون از پشت تلفن من رو نمي بينه،
ولي من همينجور حلقه هاي اشك تو چشمام جمع ميشه،
ولي سعي ميكنم جوري حرف بزنم كه نفمهه دارم:
آروم آروم،
بي صدا و
بي صدا،
سرازير ميكنم الماسهاي اشكهام رو براش.
تظاهر ميكنم به گوش دادن معمولي و بعضي وقتها هم ،
بلند ميخندم،
تا نفهمه براي اون دارم اشك ميريزم.
گفتي كه تو هم دلت چه خوش خياله
چه خوش خياله،
اينم بمونه.
خيلي دلم ميخواد ببينمش، ولي اغلب تفره ميره.
هر دفعه بهونه مياره.
گفتي كه ، قلبت رو پس ميدم ديوونه
گفتم ، اين قلب توست ، پيشت بمونه،
اينم بمونه.
دلم ميخواست بهش بگم كه :
" در همه حال، دوست دارم پشت و پناهت باشم.
تو تمام مشكلاتت اگه بتونم شريك باشم و كمكت كنم.
چون يه روز تلفني ، در رابطه با يه موضوعي گفت:
" من واقعا" كسي رو ندارم. دست تنهام".
اون لحظه اي كه اين حرف رو زد،
واقعا" قلبم سنگين شد و دوباره:
دريا هوس كرد بياد تو چشمام و اشك بشه و
بياد پايين ،
" كه اومد ،
ولي، بعد از صحبت كردنمون ".
وقتي مكالمه تموم شد ،
احساس كردم نفسم بد جوري تنگه،
تندي رفتم تو بالكن،
با اينكه هوا خيلي سرد بود،
ولي چند لحظه تو بالكن رو زمين نشستم،
تا نفس كشيدنم عادي بشه.
جون خودم هم كسي رو ندارم و ،
تنهايي رو خوب درك مي كنم".
گفتي كه ، تو هم دلت چه خوش خياله
چه خوش خياله،
اينم بمونه
اينم بمونه
اينم بمونه.
ازش خواستم تا بهم زنگ بزنه،
تا صداش مرتب تو گوشم باشه،
ولي اين رو هم ازم دريغ ميكنه.
تو گفتي ، آره من ماهم
ولي تو اومدي آسمونت رو اشتباهي،
اينم بمونه،
اينم بمونه،
اينم بمونه.
دلم ميخواد بهش بگم كه :
" تو چقدر برام با ارزشي.
عزيزي.
با تمومه گوشت و
خون و
روح و
مغز و
قلبم،
دوست د ارم.
يه روز مادرم بهم گفت:
" چشمات نشون ميده كه دوستش داري".
سكوت كردم كه :
" سكوت ،علامت تصديقه و بس".
من مي گفتم ، شب عشق با اين سياهي
نداره ترسي برام ،
وقتي تو ماهي.
نميتونم فكر و عشقش رو از مغزم بيرون كنم.
خداييش خيلي سخته.
بعضي وقتها از خودم ميپرسم :
" شايد تو رو در بايستي گير كرده.
شايد اگه من نباشم تو زندگيش،
راحت تر هم باشه".
![]()
Powered By
BLOGFA.COM
| Design By : Night Skin |